۱۳۸۸ شهریور ۸, یکشنبه

بغض

بغض ها را باید گریست
از نشتر رعد روشنگر
از نوازش باد بارور
باید بارید بر دشت جهل و کینه
تا پاکی
اسطوره های قدرت و چه پوچ، فراموشکارانی بی تاب از فکر قدرت
این بار نیز قربانی خواهم شد به صداقت تاریخ، اسماعیل وار
رحمی رحمی رحمی
خون انسان، خونی جاوید،
به مسلخ خواهم رفت از عشق بازی وطن
نفس ها به تنگ آمده، از دو رویی ها،
استبداد پشت استبداد به بهانه آزادی
ولی
ای سرزمین مقدس، ای مقشوقه جاوید، ای ایران
فریب آسمان را ، استبداد دیگر را
چگونه تاب خواهی آورد
ای جاوید
باید گریست و بارور کرد مروارید اندیشه را، این نفس آزاد را
خواهم آموخت وجدانی بیدار را در فکر نسل ها به وسعتی پهناور تا ابد
همانند آتش پاک پاک

۱ نظر:

شيوا _اما نه مهندس_ گفت...

بي ترديد پشتتون گرم به كوهي از اقتدار آريايي بود آنهنگام كه قلم به دست شديد و جوهره ي پايدار ايراني را چكه چكه روانه ي كاغذ كردين...احساس ميكنم مارش نظامي نواخته ميشد با واژه واژه ي نثر موزونتون

باید گریست و بارور کرد مروارید اندیشه را، این نفس آزاد را

به تلالو دُرسانِ دندانِ لبخندنشانِ انديشه ات بي اعتماد نباش