۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

وطنم

وطنم
من نسبم گم شده است
بی قاعده می رویم، با هنگ زمان
مست از سردی صبح پگاه، می دوم روزها
و چرا من ندارم نسبی؟
که چه فکر می کرد پدرم، مادر، مادرانم شاید و فقط اسمی ست، خاطره ای، عکسی
درپس خاطره ها، می روید مردی یک مرد، و چه سستم من
و چرا شاه ندارد وطنم
و چه می شد که اگر شاهی بود دانا، که به بادی و نسیمی نسبش می ماند
حزب من باد است، در راه وطنم
و چه آسان سرو می رقصد در باد
می نمایاند خود را
و جز خاطره دردی، چه دارد در صبح پگاه
من در تاریکی، می دوم روزها
تا فراموش کنم درد این شب ها را

۱ نظر:

:-) گفت...

من درتاریکی، می دوم روزها
تا فراموش کنم درد این شب ها را
movafegham :)
اون كه تو وبلاگم ديدي عكسي از يه نقاشيه